loading...
ghasem falah
ghasem falah بازدید : 1325 شنبه 11 آبان 1392 نظرات (0)

 


من قاسم فلاح زاده متولد اول فروردین ماه 1327 هجری شمسی هستم. فرزند دوم خانواده. محل تولدم آبادان خیابان 15 پلاک 83 می باشد.

پدرم مرحوم حاج محمد فلاح زاده از طایفه عنافچه و متولد روستای شعیبیه در نزدیکی های شهرستان شوشتر می باشد. مرد پاک و خودساخته ای که از 13 سالگی همراه با دو برادر و پدربزرگوارش برای امرارمعاش و کسب روزی حلال و کار در پالایشگاه آبادان به این شهر می آید. وقتی پای صحبتهای او می نشستم از روزهایی می گفت که یادآور دوران سخت جوانی و نوجوانی اش بوده است.

مرحوم پدرم ابتدا به حرفه آشپزی و بعدها رانندگی در شرکت نفت مشغول بوده است. از مادرم هم خاطرات زیادی دارم. بانوی پاک و عفیفی که هیچگاه یاد و خاطرش را فراموش نخواهم کرد. و او که چگونه با تلاش و سختی، روزها دل به پرورش فرزندانی داد که همیشه او را کانون مهر و صفا و محبت می دانند. خانواده ما متشکل از پدر و مادر و 10برادر و خواهر بود. در سال 1355 پدر پس از سالها کار و تلاش بی وقفه از شرکت نفت بازنشسته شد تا روزگار پس از بازنشستگی را در کنار ما به یاد روزهای جوانی اش سپری کند. خاطرم هست پس از سالها زندگی در محله شلوغ و پررفت و آمد احمدآباد به بهمنشیر منازل ردیف الف نقل مکان کردیم و سالهایی را هم در منازل شرکتی یا کواترها زندگی کردیم.

سالهای کودکی هم برای خودش حال و هوایی دارد. بازیهای کودکانه با دنیایی از شور و امید و محله احمدآباد که همیشه مملو از کودکانی بود که خندان و پرامید بسوی فردای بهتر ورزش و روزهای روشن آبادان پر می کشیدند. منهم یکی از همان معدود بچه هایی بودم که هم آبادان هم احمدآباد و هم دوستانم را با عشق به فردایی بهتر می دیدم. هفت ساله بودم که پدرم مرا در دبستان فرهنگ واقع در لین 10احمدآباد ثبت نام کرد. اما مدتی بعد خانواده ام مدرسه مرا عوض کردند تا اینبار به دبستان سنایی که بعدها آموزش و پرورش آبادان شد نقل مکان کنم. همان ساختمانی که در ابتدا تجاوز رژیم بعث مورد هجوم هواپیماهای عراقی قرار گرفت و بسیاری از همشهریها، معلمین و مدیران زحمت کش را به خاک و خون کشید. تنها خاطره ای که از دوران دبستان و شور و شوق کودکانه بیاد دارم این است که ناظمی داشتیم بنام داودی که بسیار مردسخت گیر و خشکی بود. تاجائیکه بچه ها خیلی از او حساب می بردند. اگر زنده است امیدوارم که در کمال سلامت باشد و اگر غیر از این است خدا رحمتش کند. جالب است بگویم دبستان کمال الملک واقع در بوارده جنوبی سومین دبستانی بود که در طول دوران ابتدایی تجربه نمودم. و از این دبستان بود که پا به پای بچه های کلاس عاشق و شیفته ورزش فوتبال شدم. البته خانواده ما از جمله خانواده های ورزشی احمدآباد بود. به این خاطرکه دو عموی عزیزم از فوتبالیستها خوب زمان خودشان بودند. در دهه های 30 و 20 هر دوی عموهایم در تیمهای شرکت نفت بازی می کردند یکی معروف به عرب زاده و دیگری علی عرب و آنطور که عمویم همان که معروف به علی عرب بود تعریف می کرد او سالها در تیم کارگر آبادان درکنار بازیکنان بزرگی مثل اکبر فریدنی علی سیاوشی دسترس هاتفی محمود زارع چرومی عاشور ماریان عباس شیرو و بسیاری از بزرگان کارگر آن زمان بازی می کرد و این برای من که در ابتدا راه فوتبال بودم تجربه ارزشمندی بود تا عموهایم را الگوی فوتبال خود قرار دهم.

با این حال 14 یا 15 ساله بودم که شخصی بنام جواد صالحی در محله احمدآباد تیمی را بنام نادر تأسیس کرد. تیمی که نقطه شروع فوتبالم بود. تیم نادر متشکل از بچه های احمدآباد بود و جواد صالحی بعنوان مربی کاپیتان تیم هم بود. در تیم نادر هوشنگ طیبیان و اسماعیل حیدری از فوتبالیستهای ناب بودند. در سال 1341 تیم نادر به مسابقات باشگاهی راه یافت و یکی دوسالی در فوتبال آبادان فعالیت داشت. تااینکه بنا به دلایلی این تیم منحل شد و من به همراه هوشنگ طیبیان و اسماعیل حیدری به تیم تهران جوان رفتیم. و این درست سال 1344 بود. دلیل رفتنم به تهرانجوان هم این بود که روزی مرحوم اسفندیار دوستانی که بچه محله مان بود خواست تا به تیم تهرانجوان بروم تیمی که احمدهدایت مسئولیت آنرا برعهده داشت. یک سال بعد با همین تیم تهرانجوان قهرمان باشگاههای آبادان شدیم و اتفاقی که باعث تعجب همگان شد، این بود که سالها بطور سنتی قهرمانی و باشگاههای آبادان بین دو تیم جم و کارگر بود.

آنروزها تهرانجوان محل فروغ ستارگان فوتبال آبادان بود. در آن تیم بازیکنان بزرگی حضور داشتند. آتش پنجه حفیظی مرحوم اسفندیار دوستانی شهید ناصر شاملی نامدار ملاح زاده غلامحسین مظلومی صفی پور هوشنگ طیبیان ناصر قالبی زاده مرحوم نیکان و نورانی که با همین نفرات دو سال پیاپی قهرمان  باشگاههای آبادان شدیم. اما اتفاقی که چند سال قبل از آن برای تیم بزرگ شاهین تهران و همه باشگاههای شاهین کشور افتاد. اینبار برای تیمهای تهرانجوان کشور از جمله تهرانجوان آباداعن هم افتاد. موضوع از این قرار بود که برخی آدمهای بانفوذ دربار به این نتیجه رسیده بودند که تیم های تهرانجوان کشور رقیب سرسختی برای باشگاه تاج هستند و بطور حتم هر تیمی که مقابل تیم قدرتمند تاج سابق عرض اندام می کرد به طریقی کلکش را می کندند. یکبار هم پرسپولیس شد پیکان اما وقتی باشگاه کامل در اختیار علی عبده قرار گرفت باز شد همان پرسپولیس. ناگفته نماند عبده هم از آدمهای کاملاً بانفوذ دربار بود و شاید خسروانی رئیس باشگاه تاج به همین خاطر بی خیال نام پرسپولیس شده بود.

بگذریم. همان سال درست چند هفته قبل از پایان مسابقات باشگاههای آبادان ما قهرمان جام شده بودیم و اینطور که بعدها شنیدم روزی دکتر صالحی مدیر باشگاه تاج آبادان که تیمش در شرایطی بسیار بدی قرار داشت و البته آخرین بازی این تیم هم با ما بود از مسؤولان باشگاه تهرانجوان می خواهد که در بازی آخر برای فرار از سقوط ما را با شش گل شکست بدهند! آقای هدایت هم موضوع را به ما گفت و به این مسئله هم اشاره کرد که دکتر صالحی گفته: شما که در هر صورت تیمتان از فصل آینده بطور کامل منحل خواهد شد پس بیائید ضمن قبول این شکست هم مانع از سقوط تیم تاج شوید و هم اینکه همگی به تاج بیائید تا من تیم را در اختیارتان قراردهم. جالب بود ما باید 6گل از تیم نه چندان قوی تاج می خوردیم که این اتفاق خنده دار هم افتاد و ما عملاً مانع از سقوط و فروپاشی تیم تاج آبادان شدیم. اما طبق قولی که دکتر صالحی داده بود کل بازیکنان تیم منحل شده تهران جوان به تیم تاج رفتیم و اصلاً ترکیب اصلی این تیم شد همان بچه های تهرانجوان. فقط رنگ پیراهن و نام تیم عوض شده بود والا همگی بازیکنان فصل قبل تهرانجوان بودیم. با آمدن ما به تاج شرایط این تیم کاملاً تغییر کرد. تاج آبادان شد تیم اول آبادان و استان. تا سال 1349 ما سه بار پیاپی قهرمان باشگاههای آبادان شدیم. البته دوست دارم به یکی از زیباترین و در عین حال بیادماندنی ترین خاطرات در طول عمر ورزشی ام اشاره کنم. درست در سال 1347 بود که تیم بزرگ پاس تهران برای انجام چندبازی دوستانه اردوی دوهفته ای در استان خوزستان برقرار نمود.

پاس در خلال اردوی خود با چند تیم خوب خوزستانی آن روزها از جمله تاج مسجدسلیمان بازی و این تیم را 8 بر صفر مغلوب کرده بود. همچنین در اهواز تاج این شهر را 4 بر صفر شکست داده بود. و البته چند بازی دیگر که نتایج آن را بخاطر ندارم. با تمام این تفاسیر این تیم به آبادان آمد تا با تیم تاج آبادان که من هم عضوی از این باشگاه بودم یک بازی دوستانه برگزار کند و اما در جریان بازی و در همان دقایق اولیه پاس دوبار دروازه تیم ما را باز کرد و این درحالی بود که مجید حلوایی به حسن حبیبی مرتباً این جمله را زمزمه می کرد که ای بابا این تیم هم مثل مابقی تیمها کیسه گل خواهد شد و این تیم هم توی هفت و هشت تا است. درجریان یکی از همین مکالمات من که درست در چند قدمی آنها قرار داشتم از شنیدن این جملات تمسخرآمیز بشدت آزرده خاطر شدم. یادم هست رفتم در چند قدمی آقای حلوایی و به ایشان گفتم آقا جوجه را آخر پائیز می شمارند! که ایشان در جوابم گفت: ما تا امروز همه جوجه های شما را شمردیم! باورکنید با شنیدن این جمله رنگ از رخسارم پرید و حسابی از خود بیخود شده بدون توجه به خروج بازیکنان از زمین برای استراحت دونیمه همان جا وسط زمین درازکش افتادم! وقتی به خودم آمدم که مرحوم دوستانی بالای سرم آمد و گفت پسر کجایی؟ خوابیدی؟ یادم هست مرحوم اسفندیار گفت بلند شو داور منتظر توست!!! اصلاً باورم نمی شد که حدود 15 تا 20 دقیقه در همان زمین بازی بخواب رفته بودم. در این لحظه هنگامیکه یکی از بچه های تیم دستم را گرفت تا از زمین بلند شم، رو به آسمان کردم و گفتم خدایا به امید تو. نگذار شرمنده این مردم بشیم.

و اما در جریان نیمه دوم چه اتفاقی افتاد؟ بلافاصله پس از سوت داور حدود 20 تا 30 ثانیه بعد توپ را گرفتم و همه را یک به یک دریبل زدم. از جمله حسن حبیبی و مجید حلاویی و جلوی چشم مات و مبهوت ایندو دروازه پاس را باز کردم! لحظاتی بعد پاسیها توپ را به وسط زمین آوردند تا بازی را مجدداً شروع کنند. که باز توپ را گرفتم و همه را به هم ریختم و باز دروازه پاس را باز کردم تاحساب کار 2 بر 2 مساوی شود. در این لحظه استادیوم شهر منفجر شد و تماشاگران شروع به تشویق و پایکوبی کردند. اما کار به همین جا ختم نشد! درست در فاصله 9 دقیقه من برای تاج آبادان 4 گل به ثمر رساندم تا پاس مدعی را در آبادان مقهور هنر بچه های تیمم کنم. 4گل در فاصله 9 دقیقه آنهم توسط یک نفر؟ همه پاسیها از جمله حسن آقای حبیبی و مجید حلوایی را شوکه کرده بودم.

پاس از تاج باخت و حسن حبیبی درحالیکه باچشمانی متعجب بمن خیره شده بود آرام آرام جلو آمد و گفت: اصلاً فکرش را نمی کردم که تو این طور همه ما را مقهور هنر خود کنی؟ با این حال قصد این را ندارم که بگویم به تیم ما بیا چرا که هرگاه اراده کنید ماپذیرای شما هستیم. اما تو بازیکن بزرگی هستی و واقعاً حیف است عمر خود را در آبادان تلف کنی. به تهران بیا و فوتبالت را درآن شهر ادامه بده. تو بازیکن خوب آینده داری هستی. البته من هم در نهایت ادب از او تشکر کردم و حقیقتاً اصلاً به حرفهای او توجه ای نکردم. و اما برگردیم به همان سالها و قهرمانی مسابقات قهرمانی باشگاههای  آبادان. در این سال نیز برای حضور در مسابقات قهرمانی استان تدارکات خوبی دیدیم و با قدرت در لیگ استان شرکت کردیم. در سال 49 فینال باشگاههای استان را دوتیم آبادانی تاج و کارگر برگزار کردند. این بازی دراهواز انجام شد تاج 2 بر صفر کارگرآبادان را شکست داد. خاطرم هست یکی از دوگل آن بازی مهم و حساس را من به ثمر رساندم.

و اما بگذارید خاطره جالبی را برایتان تعریف کنم. داستان قاسم شیلینگر شدن قاسم فلاح زاده را. وقتی در تیم تهران جوان آبادان بازی می کردم در یکی از بازیهای باشگاهی که فکر کنم بازی با جم بود زمانیکه هم تیمی هایم توپی را پشت دفاع حریف انداخته بودندو من از فاصله دور استارت بلندی زدم، یکی از تماشاگران از روی سکوی استادیم بلند فریاد زد ماشاالله به این شیلینگ ها (گامهای بلند) ببینید این بازیکن چه شیلینگ هایی دارد. از همان روز دیگر همه من را بنام قاسم شیلینگر می شناختند و این نام تا آخرین روزهای فوتبالم حتی همین امروز برروی من باقی ماند.

وقتی تاج آبادان به روزهای فروغ خود رسید که ما همه بازیکنان مستعد تهرانجوان عاشقانه برای این تیم توپ می زدند. اواسط دهه 40 تا آخرین روزهای این دهه تاج واقعاً حریف بزرگ و لقمه گلوگیری بود. که این برای دو تیم مدعی کارگر و جم سخت بود. تاج دهه 40 هیچگاه دربرابر جم و کارگر حریف دست و پابسته ای نبود، چه بسا بارها ما این تیم ها را شکست دادیم و این برای تماشاگران سفید و قرمزپوش دو تیم به یک باور تبدیل شده بود که تاج آبادان حالا دیگر از تیمهای بزرگ و مدعی کشور است. اگر اشتباه نکنم سال 1349 تاج و جم روبروی هم بازی مهم و حساسی را برگزار کردند. درحالیکه تیم جم یک برصفر تاج را شکست داده بود تماشاگران این تیم ما را زیرفشار فریادها و تشویقهای تیم خودشون قرار داده بودند. آنها فریاد می زدند شیلینگر برو کویت محال اینجا گل بزنی! فکرمیکنم چند دقیقه ای از دادن این شعار جدید نمی گذشت که دوست خوب و همبازی آنروزهایم نامدار فلاح زاده پاس بلندی را به قصد من پشت دفاع حریف فرستاد که من باگامهای بلند و حرکتی عجیب دروازه جم و رضا مجدی دروازه بان این تیم را باز کردم. چند دقیقه بعد هم باز ما گل زدیم و اینبار عکس این قضیه اتفاق افتاد. من به نامدار پاس دادم و او بود که دروازه جم آبادان را برای بار دوم باز کرد تا در آن مسابقه تاج آبادان 2 بر یک تیم جم را شکست دهد.

و خاطره جالب دیگر اینکه تیمهای تاج و کارگر در همان روزها روبروی هم صف آرایی کردند. آنروزها مرحوم اردشیر و برادرانش تعصب خاصی برروی تیم کارگر آبادان داشتند. درآن بازی این چند برادرعاشق کارگر گوسفندی را خریدند و به ورزشگاه آوردند تا بعد از برد کارگر آنرا قربانی کنند. اما از شانس بد آنها، کارگر بازی را به تاج باخت ولی اینبار تماشاگران جم که در روز مسابقه با کارگر حامی ما بودند از شاخ آن گوسفند شعارهایی را بر ضد تیم کارگر ساختند و حریف و طرفدارانش را شوکه کردند! در آن دوران من یکی از بهترین گلزنان تاج آبادان و شاید اگر اغراق نکرده باشم فورواردهای کشور بودم. به همین خاطر از بسیاری تیمهای مطرح کشور پیشنهادات زیادی داشتم. از جمله اینکه روزی مرحوم منوچهرخان سالیا بمن گفت: آقای دهداری بازی تو را مقابل تاج تهران پسندیده و از من خواسته تا تو به تیم پیکان تهران بروی.

ناگفته نماند در آن زمان مرحوم دهداری مربی تیم پیکان تهران بودند. البته پیشنهاد آقای سالیا برایم خیلی جالب و بموقع بود چون همان روزها با هدایت سرپرست تیم تاج آبادان اختلاف سلیقه پیدا کرده بودم و این بهانه خوبی بود تا از تاج که انصافاً تیم مورد علاقه و بطور کل سکوی پرتابم بود جدا بشوم.

زمستان سال 48 با همه علاقه ای که به تیم تاج آبادان داشتم به پیکان تهران پیوستم. اما قبل از آن اجازه بدهید تا دلیل اختلافاتم را با هدایت و درکل مدیریت باشگاه تاج آبادان را برایتان بگویم. در روزهای پایانی دهه 40 تیم ملی جوانان ایران به مربیگری رایکوف سفری به آبادان داشت تا در برابر تیمهای آبادانی و خوزستانی جهت حضور در مسابقات جوانان آسیا در تایلند چند بازی دوستانه برگزار کند. از جمله قرار شد تا تیم ملی با تاج آبادان هم بازی کند. اینطور که بعدها شنیدم قبل از بازی تاج آبادان و تیم ملی جوانان ایران آقای هدایت سرپرست دکتر صالحی مدیر و مرحوم اسفندیار دوستانی مربی تیم تاج طی جلسه ای با یکی از بازیکنان تیم سازمان جوانان وقت آبادان قرار را براین گذاشتند تا به شرط آمدن این بازیکن به تیم تاج او را برای حضور در تیم ملی به آقای رایکوف معرفی کنند! حقیقتاً هیچ کدام از ما بازیکنان از این موضوع و جلسه موردنظر اطلاعی نداشتیم. به همین خاطر در مقابل تیم ملی جوانان خیلی راحت و بدون استرس بازی کردیم که البته بازی زیبا و خاطره برانگیز بود. اما بعد از بازی اتفاق جالبی افتاد. هنوز از زمین بیرون نرفته بودیم که رایکوف مستقیماً نزد من آمد و گفت تو را برای تیم ملی انتخاب کرده ام بنابراین زودباش ساکت را بردار و به هتل محل استقرار تیم ملی بیا. وقتی رایکوف این مطلب را گفت منتظر ماندم تا آقایان صالحی هدایت و مرحوم دوستانی مرا خواسته و موضوع را مطرح کنند. چون قانوناً رایکوف این مسئله را با خود آنها در میان گذاشته بود. که در عین ناباوری دیدم خبری نشد و آنها اصلاً به این موضوع اشاره ای نکردند. نمی دانم بعد از آن چه اتفاقاتی افتاد اما هر چه بود اقای عبدالواحد بزمه به جای من به تیم ملی جوانان جهت مسابقات آسیایی بانکوک دعوت شد. که این باعث خوشحالی من از موفقیت یکی از فوتبالیستهای آبادانی شد ولی درکل از این حرکت غیراخلاقی مسؤولان باشگاه بشدت آزرده خاطر شدم. همین اتفاق باعث شد تا از تیم تاج جدا و به تیم پیکان تهران بروم. فردای روزی که سالیا این پیشنهاد را داد به تهران رفته و مستقیماً خدمت مرحوم دهداری رسیدم. در آن دوران آقای دهداری کارمند شرکت نفت و دفتر ایشان در میدان توپخانه بود. با دیدن آقای دهداری دنیای از امید به آینده وجودم را گرفت. هنگامیکه وارد دفتر کار ایشان شدم وی بارویی گشاده جلو آمده و با احوال پرسی مرا دعوت به نشستن درکنار خود نمودند و بعد از چند دقیقه سؤال و جواب از وضعیت آبادان او گفت آقای فلاح زاده بگو ببینم اسلحه ات را با خودت آوردی؟ من که از این جمله متعجب شده بودم پرسیدن اسلحه؟ که ایشان در جواب بالبخند گفتند: منظورم کفشهای فوتبالی ات است. باور کنید از اینکه رو در رو و حدود 20 دقیقه به تنهایی درکنار مردبزرگی مثل شادروان دهداری خودم را می دیدم احساس زیبا و وصف ناشدنی ای سراسر وجودم را فراگرفته بود. با این حال پس از دقایقی آقای دهداری که مربیگری تیم پیکان را برعهده داشتند آدرس محل باشگاه و تمرینات تیم را به من دادند تا از فردای آنروز کارم را در تیم بزرگ پیکان تهران آغاز کنم. در آن زمان باشگاه باپرداخت ده هزار تومان و ماهیانه 1500 تومان مرا به خدمت گرفت. ناگفته نماند پیکانیها منزلی را هم در میدان فوزیه برایم اجاره کردند. مدتی بعد از شروع تمریناتم مدیران باشگاه بادعوت از یک تیم خوب برزیلی در استادیوم امجدیه سابق یک بازی دوستانه تدارک دیدند منهم در این بازی برای پیکان به میدان رفتم. هنوز آن مسابقه پرهیجان را بخاطر دارم که بارها هواداران تیم پیکان بخاطر بازی خوب بچه ها با چه شور و شوقی تیم را تشویق می کردند. آن مسابقه در پایان یک بر یک تمام شد و ما آرام آرام خود را آماده سفر به چند کشور اروپائی نمودیم. اضافه کنم در تیم پیکان چهره های بزرگی مثل علی پروین جلال طالبی غلام وفاخواه ابراهیم آشتیانی فریدون معینی رضا وطنخواه اکبر افتخاری حمید جاسمیان مهدی عسکرخانی محمود خوردبین و تنی چند از بازیکنان نامی فوتبال کشور حضور داشتند.

همانطور که گفتم پس از مدتی که از تمرینات تیم پیکان گذشت اعلام کردند که تیم قرار است برای انجام یک اردو و بازی دوستانه عازم یک تور اروپائی 20 روزه بشود. در این سفر ما به کشورهای یونان ایتالیا آلمان هلند و انگلیس رفتیم و با چند تیم خوب و سرشناس هم بازی کردیم. البته قرار بود به فرانسه هم برویم. فکر کنم از تهران تماس گرفتند و اعلام نمودند که تیم باید برای شرکت در مسابقات قهرمانی کشور به ایران بازگردد. در آلمان با تیم صاحب نام اشتوت کارت در هلند با باشگاه هارلند در انگلیس با کریستال پالاس و یک تیم دسته دومی بنام سون دول بازی کردیم. و در کشورهای دیگر هم اردو زدیم. نمی دانم به چه دلیل اما در این سفر آقای دهداری که سرمربی تیم بودند با ما نیامدند و به جای ایشان یک مربی انگلیسی بنام ویلیامز ما را همراهی کردند. و اما دربازگشت به تهران به سرعت برای حضور در مسابقات قهرمانی کشور عازم شهرکرمان شدیم. در مسابقات قهرمانی کشور تاج آبادان شهرداری بندرعباس نماینده کرمان نماینده اصفهان با هم گروه بودند. این را هم بگویم که در بازی با تاج آبادان بدلیل پیشینه حضور در این تیم از بازی مقابل تیم سابقم خودداری کردم و از سرمربی تیم خواستم تا حتی جزء لیست 18 نفره تیم نباشم!!

جالب است بگویم تیم تاج آبادان آن بازی را با نتیجه 4 بر صفر بسود خود به پایان رساند. دربازیهای کرمان و بعداز این باخت بود که نام تیم پیکان به پرسپولیس تغییر کرد و من صلاح دانستم که بنا بدلایلی از این تیم جدا شده و مجدداً به تاج آبادان نقل مکان کنم. هنوز سال 48 به پایان نرسیده بود که باز دوباره با تیم بزرگ تاج آبادان درمسابقات قهرمانی کشور شرکت کردم و در آن دوره از مسابقات تاج که الحق، استحقاق قهرمانی در لیگ را داشت با شکست مقابل تیم پاس تهران رتبه سوم لیگ کشور را بدست آورد. درست بعداز مسابقات قهرمانی کشور بود که مدیران باشگاه تاج تهران از من منصور رشیدی و علی رحمانی خواستند تا به تیم دوم آنها یعنی دیهیم ملحق شویم و چند بازی برای این تیم انجام داده سپس به تیم بزرگسالان برویم که من قبول نکردم و پیشنهاد آنها را نپذیرفتم. البته دوستان خوبم آقای رشیدی و علی رحمانی این کار را انجام دادند و به تاج تهران رفتند و بعدها این دو بزرگوار به بازیکنان شاخص و نامی تیم ملی و باشگاه تاج تبدیل شدند. در همین زمان دیگر تیم تهرانی یعنی برق پیشنهاد خوبی بمن داد. به پیشنهاد مدیران برق راهی این تیم شدم اما پس از مدت کوتاهی از این تیم جدا و راهی کشور کویت شدم تا در یکی از تیمهای باشگاهی این کشور بازی کنم. آنروزها کویت در اوج فوتبال خود بسر می برد و تیم ملی این کشور یکی از بهترین تیمهای آسیایی بود. در واقع کویت دهه 70 متشکل از بهترین ستارگان روز آسیا بود.

حضور من در فوتبال کویت خیلی اتفاقی بود. داستان از این قرار بود که قبل از سال 1350 برای بازدید از خانواده عمویم سفری به این کشور داشتم. جالب آنکه منزل ایشان درست درنزدیکی محل تمرینات خوب السالمیه بود. السالمیه در دسته دوم باشگاههای کویت بود و از یک مربی یوگسلاو به نام تاتیش بهره می برد. تاتیش برای فوتبال کویت الگوی بزرگی از یک مربی صاحب نام و موفق بود. و به دلیل اینکه تیم السالمیه حدود 2سال از فوتبال دسته اول بدور بود مسؤولان این باشگاه تصمیم گرفتند تا از وجود این مربی استفاده کنند. در یکی از بعد از ظهرهای گرم کویت هنگامیکه تیم السالمیه مطابق معمول درحال تمرین بود به پیشنهاد عمویم لباسها را پوشیده و به جمع بازیکنان این تیم ملحق شدم که اتفاقاً آقای تاتیش درهمان بدو ورود بازی مرا پسندید. و از من خواست تا به عضویت باشگاه السالمیه درآیم. باور کنید خانواده ام از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد و مرا تشویق به زندگی و بازی دراین کشور نمودند. در تیم السالمیه بعنوان بازیکن ثابت بازیهای زیادی انجام دادم و گلهای بسیاری به ثمر رساندم. یک سال بعد ما ضمن قهرمانی در لیگ دسته دوم و جام حذفی به لیگ دسته اول باشگاههای کویت صعود کردیم. اتفاق جالبی که تامدتها مدیران و هواداران این تیم را غرق در شور و هیجان کرده بود. بعد از آن ما در دسته اول بعنوان یک تیم صاحب نام و شایسته بازیهای زیبا و موفقیتهای ارزشمندی بدست آوردیم.

ناگفته نماند من اولین ایرانی بودم که فوتبال خود را در باشگاههای خارجی ادامه می داد. اما دقیقاً درسال 1975 میلادی فدراسیون فوتبال کویت قانون منع استفاده از بازیکنان خارجی را وضع کرد. در این قانون به تمام تیمهای دسته اول و دوم قاطعانه دستور دادند تا دیگر از فوتبالیستهای غیرکویتی استفاده نکنند. و من که چاره را در خروج از این کشور دیدم. همزمان با وضع قانون منع حضور بازیکنان خارجی قطریها پیشنهاد جالبی به من دادند که این پیشنهاد از جانب باشگاه صاحب نام الاهلی بود. در بدو ورود به تیم خوب الأهلی همزمان قهرمان جام حذفی و لیگ باشگاهی قطر شدیم. اما در جریان یکی از بازیها متأسفانه از ناحیه زانو دچار آسیب دیدگی شدید مینسیک پاشده تحت عمل جراحی سختی قرار گرفتم و دیگر نتوانستم در این کشور آنطور که باید و شاید به فوتبالم ادامه دهم. با این وجود باز دوباره به ایران و شهر عزیزم آبادان برگشتم و جسته و گریخته برای تاج چند بازی انجام دادم. تا اینکه گامبوش سرمربی تیم نیروی اهواز که تاحدودی بازیهای مرا بخاطر داشت توسط یکی از فوتبالیستهای این تیم برایم پیغام فرستاد و مرا دعوت به بازی برای نیروی اهواز کرد. و اینگونه با پیشنهاد اهوازیها سراز تیم نیروی اهواز درآوردم. اما قبل از آن بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم.

حدود سال 50 هم بود که برادران بیاتی مرا به تیم ملی دعوت کردند. شاید باورتان نشود اما آقای مهاجرانی کمک مربی تیم ملی در آن زمان برای خراب کردن من دست به هر کاری زد از جمله اینکه مرا به دفاع وسط برد چند روز بعد گفت به دفاع راست برو بعد دفاع چپ و... همینطور پستهای غیرتخصصی که نشان دهنده این بود که اگر هم مرا انتخاب کردند برای دهن پرکردن و رفع مسؤولیت بوده است!! در آخر یک روز گفتند از تمرینات خط خوردم.

بله این هم خاطرات دعوت به تیم ملی که صدالبته هرگز آن نامهربانیهای مربیان تیم ملی فراموش نخواهم کرد.

بهرحال همانطور که قبلاً گفتم فکر می کنم بین سالهای 1354-1355 بود. آنروزها نیرو در اوج فوتبال خود قرار داشت و صاحب بازیکنان بزرگی مثل طاهر موسوی طاهر حبیبی - مرحوم اسفندیار دوستانی مرحوم شیدایی مرحوم نوری خدایاری حمید سه برادران حسین حافظی حمید شهبازی و سایر بازیکنان بزرگ آن دوران باشکوه و فراموش ناشدنی فوتبال اهواز بود. در تیم نیرو بخاطر آسیب زانو زیاد توفیق چندانی نداشتم و بیشتر از چند بازی درخدمت این تیم نبودم. از جمله بازیهایی که برای نیروی اهوازی در میانه های دهه 50 انجام دادم بازی با تیم های هما تاج پاس تهران و سه تا چهار بازی دیگر بود. در نیرو اکثراً نیمکت نشین بودم. بهرحال آرام آرام به این باور رسیده بودم که باید با دوران طلایی فوتبال خداحافظی کرد و تنها به خاطرات و یادگارهایی که از روزهای اوج فوتبالم بود فکر کنم.

به هر ترتیب این بود گوشه ای از زندگی پرفراز و نشیب ورزشکاری که همیشه و همه جا بفکر خدمت به تیم و مردم شهرش بود. و هرگز و تحت هیچ شرایط باعث آزار و رنجش خاطر هیچ یک از دوستان و همبازی های خود نشد. روزگاری که جز خاطرات تلخ و شیرینش چیز دیگری ندارد. و اما جا دارد از دوست بسیار خوب و ارجمندم جناب آقای جواد حبیبیان مجری و گزارشگر ممتاز ورزش آبادان و کشور بخاطر تلاش برای نگارش این یادگارها و خاطرات و تشویق های خوبش برای انجام این کار خطیر و ماندگار تقدیر و تشکر بعمل آورم.

امیدوارم طی روزهای باقی مانده از این عمر فانی بتوانم دستگیر و خدمت گذار خوبی باشم برای تمام کسانی که همه سعی و تلاششان آبادانی و موفقیت شهر و ورزشکاران خوب این خطه از کشور است.

و آنچه همیشه بدان افتخار می ورزم:

1- دوبار قهرمانی با تیم تهرانجوان در فاصله سالهای 1344 تا 1346

2- سه دوره قهرمانی با تیم تاج آبادان بطور پی در پی از سال 1347 تا 1349

3- قهرمانی با تیم تاج آبادان در مسابقات جام باشگاههای خوزستان 1349

4- رتبه سوم مسابقات قهرمانی کشور با تیم تاج آبادان در سال 1349

5- قهران جام حذفی و دسته دوم باشگاههای کویت همراه تیم السالمیه در سال 1970

6- قهرمان جام حذفی و دسته اول باشگاههای قطر با تیم الاهلی در سال 1975 میلادی

7- حضور در تیم پرستاره نیروی اهواز در میانه های دهه 50 شمسی.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    بیوگرافی

    ghasem falah

    soccer player

    ghasem falahzade(shilinger). is an iranian retired player forward national football 1971 .

    played for taj abadan and peykan tehran iran and alsalemiye kuwait

    first iranian legeioner

    born:march 21.1948

    age:65

    height:181 cm

    children: ayoub and iman falah

    abadan iran


    آمار سایت
  • کل مطالب : 8
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 93
  • بازدید کلی : 10,727